۳۵۳ روز تا کانادا

من با کمک چت چت پی تی ، تمام مراحل رو دارم پیش میبرم. به من گفته روزانه تو بازار کار کانادا سرچ کن که ببینی چه مهارتهایی نیاز داره. بعد گفته زبان انگلیسی رو تقویت کن و مهارتهای مربوط به شغلت رو یاد بگیر. ولی من فعلا تا انتهای سال بیشتر وقتم رو دارم اختصاص میدم به زبان. چون اگر زبان پیشرفت کنه بقیه چیزها راحت تر جلو می‌ره. یعنی تا من نتونم صحبت کنم ، داشتن مهارت به درد نمیخوره. من الان سالهاست که در رشته خودم ، تو هر پروژه ای ، در رده های تقریبا بالا بودم ، رئیس کارگاه ، مدیر پروژه ، مدیر عامل ، ناظر ، سر ناظر و غیره ولی اونجا هیچ حرفی برای گفتن ندارم چون نمیتونم صحبت کنم. پس فعلا زبان مهمترین مرحلست. تا بعد که فشار روی مهارتها بیشتر بشه. البته این روند رو خودم دارم انجام میدم. چت جی چی تی اینطوری نگفته.

امروز صبح حدود ۱/۵ ساعت با دولینگو زبان تمرین کردم که البته خیلی راحته فقط برای تکرار خوبه. بعد رفتم کارگاه و تا برگردم ساعت حدود ۲ بود و بعدش ظرف شستن و غذا ، چون غذا وقت زیادی نگرفت زودتر شروع کردم به خوندن ولی یه سری کار کوچکی این وسط پیش اومد که یهو دیدم ساعت شده ۸شب . مثل اینکه ساعت داره پرواز میکنه و من دارم سینه خیز میرم و ازش همیشه عقبم. خلاصه تا ۲ ، ۳ ساعتی خوندم ولی امروز یه چیز دیگه هم رو اعصابم بود. از صبح دست راستم یه قسمتش انگار بیحس بود و هر کاری کردم و نرمش و غیره ، خوب نشد که نشد. تا آخر شب یه ذره بهتر شد ولی هنوز اذیت می‌کنه. حس خیلی بدیهی انگار یه قسمت اضافی بهت وصل هستش. هم بیحسه و هم انگار درد می‌کنه. خلاصه یه کم اذیت می‌کنه تا انشاالله ببینیم فردا خوب میشه یا نه.

۳۵۴ روز تا کانادا

امروز بازم درگیر کارهای نهایی بیمه بدنه ماشین بودم و از صبح تا ساعت ۴ بعدازظهر کارها طول کشید. اومدم و بعد از ظرف شستن و نهار درست کردن و خوردن شروع کردم به خوندن ولی بعد از یک ساعت خوابم گرفت و یک ربع خوابیدم و دوباره انگلیسی خوندم. نمی‌دونم من سرعتم پایینه یا ساعت زود میگذره. برای خوندن ۵ صفحه کتاب ۱/۵ ساعت وقت ، خیلی زیاده. در هر صورت دارم ادامه میدم تا انشاالله ببینم کی نتیجش برام ملموس میشه. بالاخره باید نتیجه بده. باید نتیجه بده. امیدوارم

۳۵۵ روز تا کانادا

امروز صبح ساعت حدود ۸ رفتم کارگاه و ساعت حدود ۳/۳۰ برگشتم. منتظر بازدید کننده بودم که بالاخره اومد. برگشتم خونه و بعد از استراحت شروع کردم به خوندن. کلا دارم روی reading و listening و یه کم speaking کار میکنم. اینا رو تا عید یه ذره بهترش کنم و بعد دوباره برنامه جدید برای خودم بذارم. خوشبختانه از این مسیری که دارم میرم ، جدا از آخرش که خیلی جذابه ، خیلی خوشم میاد. دارم چند تا تابو رو توی خودم میشکونم که البته خیلی کار داره و سخته ولی خوب هر کار بدرد بخوری حتما راحت نیست.

۳۵۶ روز تا کانادا

این روز شماریه برام استرس زا شده. امروز هم نتونستم طبق برنامه پیش برم. وقتی مجبورم برم سر کار و برمی‌گردم و کارم هم شامل رفت و آمد و رانندگی میشه و هزینه کردن و به سری برنامه ریزی ها. زیاد کار سختی به نظر نمیاد ولی نمی‌دونم من تنبل شدم یا برنامه ای که ریختم زمان زیادی میخواد که بهش نمیرسم. امروز فقط دولینگو کار کردم ، یه مقدار با چت جی پی تی صحبت کردم و یه ذره پادکست انگلیسی گوش کردم. باید بیشتر از زمان های روزم استفاده کنم. همیشه من تو زندگی یه سری کارهای نصفه و نیمه داشتم که البته تعدادشون هم کم نیست. نمی‌خوام این هم یکی از اون کارها باشه.

البته چند ساعتی رو صبح و یکی دو ساعت هم بعدازظهر پیگیری انجام کارهای پروژه بودم. کم نبود ولی زیاد هم نبود ، متاسفانه من چون تا گرم بشم و شروع کنم به خوندن باید آروم باشم و خسته هم نباشم ، یه خورده برای خوندن و فهمیدن زمان می‌خوام برای همین با هر شرایطی راحت برای خوندن کنار نمیام. انگار سخت میگیرم و شرایط ایده آل باید داشته باشم تا درست و حسابی بخونم. ولی باید به خودم یاد بدم که باید با شرایط کنار بیاد چون این بار دیگه آخرین باره.

۳۵۷ روز تا کانادا

امروز درگیر تحویل ماشین بودم. حدود یک ماه پیش ساعت ۴/۳۰ صبح تو جاده لار به سمت کارگاه بودم که یک سگ پرید جلوی ماشین و من با سرعت حدود ۱۲۰ کیلومتر زدم بهش. ماشین من که ساینا بود ، ترکید. امروز رفتم و بعد از یک ماه تعمیر و مشکلات دیگه ، تحویلش گرفتم. حدود ۸۰ میلیون تومن خرج برداشت. اعصابم خیلی خورد شد هم به خاطر این هزینه زیاد و هم از دست خودم که چرا باعث این اتفاق شدم. گرچه من تقریباً هیچ اشتباهی نداشتم و این سگ بیچاره مثل اینکه منتظر من بود که دقیقاً اون ساعت در جاده ای که هیچ ماشینی غیر از من توی نبود ، بیاد و بپره جلو ماشین. سگه هم سیاه بود و شب هم بود. خلاصه اتفاقی که نباید می‌افتاد ، افتاد. منم خود زنی کردم و ناراحتیم رو روی یادگرفتنم خالی کردم و تقریبا هیچی نخوندم و حالا خودم ناراحتم. باید یه سری اولویت در خوندن منابع برای خودم تعیین کنم که اگر از این قبیل اتفاقات افتاد حداقل اون اصلی ها رو بخونم که روزم از بین نرفته باشه.